_ولش کن بيا زودتر بريم ..
نيوشا_جون من بزار يه تيکه بهش بندازم ..
_نيوشا..بيخيال عزيزم ...بريم..
باعجله به سمت محوطه پادگاه رفتيم ...
همه افراد مرتب و منظم تو رديفاي چند تايي ايستاده بودند ...اروم پشت سر بچه هاي گروهمون ايستاديم...
چند دقيقه نگذشته بود که خاتون همراه با هاکان و يه زن درشت هيکل ديگه اومدند ...
همه يکصدا سلام واحترام نظامي داديم ..
ژنرال ازاد باش داد
_از امروز ديگر حالت زنانگي در وجود شما معنايي نخواهد داشت ...بايد فراموش کنيد که يک زن هستيد ... شما فقط داوطلباني هستيد که زير نظر سردارهاکان و سرهنگ عبدالمجد اموزش هاي تاکتيکي کاماندويي را مي گذرانيد...با کسب اين مهارتها هر کدام از شما ميتوانيد در مقابل ده مرد طالبان مقابله کنيد . ده مرد ...
در ارتش ما جايي براي داوطلب ضعيف وجود نخواهد داشت . يا ميکشيد يا کشته ميشويد ..
اين شعار ارتش ماست ...
فهميديد؟
همه يکصدا گفتند:بله ژنرال ...
ژنرال_شعار ما چيست؟
_يا ميکشيم يا کشيته ميشويم....
ژنرال _ سردار الان شما رو گروه گروه ميکنه تا به منطقه اموزشي ببره. هر اتفاقي که در اين دوره بيافتد مسئولش خودتان هستيد .نه کس ديگري فهميديد؟
_بله ژنرال ...
نيوشا _دعا کن زنده از اينجا بيام بيرون...الهي ناتاشا بگم خدا چيکارت کنه ... تو ميدوني اموزشاي کاماندويي يعني چي؟ يعني مرگ ..خودکشي...اي خدا
_ ما تو ايرانم تعليم ديديم از چي ميترسي؟
نيوشا_بدبخت اونجا ازمون نميخواستن زن بودنمونو فراموش کنيم . اونجا شعارشون اين نبود که بکشيم وگرنه کشته ميشيم ...
_اينا فقط شعاره ..ميخوان بترسوننمون تا تمريناتو الکي نگيريم ..
نيوشا_دعا کن اينجوري باشه ..وگرنه خفه ات ميکنم ...
_فعلا خفه شو هاکان دااره مياد سمتمون ..
نيوشا_ااهمه رو تقسيم کرده ...انگار فقط منو تو مونديم ..
هاکان_تو و تو همراهم بيايد ...
نيوشا اروم طوري که من بشنوم گفت: خدا رحم کنه ...ميخواد تلافي ديشبو سرمون خالي کنه ناتاشاااااااا
_ زبن به دهن بگير ببينم ميخواد چه خاکي تو سرمون کنه ...
دنبالش راه افتاديم همه بچه ها گروه بندي شده بودند و تو دسته هاي ده تايي کناري ايستاده بودند .
جلوي گروهي ايستاد.
نيوشا_يا خدا اينا ديگه چي هستند؟
تا حالا تو عمرم زنايي با اين قد و هيکل نديده بودم . همشون حدود يه سرو گردن از ما بلند تر و هيکلدار تر بودند .
نيوشا_معلومه از اون خر زورانا ..
هاکان با لبخند موذيانه اي گفت:
_گروه داوطلبان لبنان دونفر کم داره . شما بايد کمبودو جبران کنيد . حرفي اعتراضي نيست؟
نيوشا خواست چيزي بگه که سريع پريدم تو حرفش...
_ نه
هاکان_نه چي؟
_نه قربان
هاکان_نشنيدم بلند تر
_نه قربان ...
هاکان_ خوبه .. گروها پشت سر ما حرکت کنيد .. سوار ماشين ها بشيد .. سر بند شمارتونو دور بازو هاتون ببنديد . اماده ايد؟
همه_بله قربان
هاکان_حرکت ميکنيم.
پشت سر زناي غول پيکر به راه افتاديم . سوار ماشين شديم و از منطقه هاي بيابوني گذشتيم و به محوطه کوهستاني رسيديم .
توي راه نيوشا مدام غر ميزد .
حقم داشت من خودم فکر نميکردم قراره همچين اتفاقايي برامون بيفته .
با خودم فکر ميکردم اينجام مثل خدمت تو ايرانه ساکت و اروم .با کمي هيجان .اما اينجا فقط ااسترس بود و بس .
............................
تا اینجا چه طور بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فسمت 4
احساس عشق...
ما را در سایت احساس عشق دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : irandokht myimages18539 بازدید : 347 تاريخ : شنبه 28 ارديبهشت 1392 ساعت: 14:54